پرده اول- سالن تربیت بدنی دانشگاه- سال هشتاد و یک
جمعیتی که تا پنج هزار تخمین زده می شود از دانشگاههای مختلف، در سالن تربیت بدنی گرد آمدهاند. دخترهای چادری انجمن خواجه نصیر، پسرهای پر جنب و جوش علم و صنعت و همه و همه هر کدام با پلاکارد معرف دانشگاه خود و همراه شعاری. سرود یار دبستانی را به شیوه دانشجویی شاید اولین بار آنجا شنیدم! بسیجی ها که مثل همیشه کم تعداد اما منسجم عمل می کردند، درست مقابل تریبون بیتوته کرده اند (آن موقع اسمشان گروه فشار بود ظاهرا!). در نزدیکی محل سخنرانی طناب داری آویخته شده است. داستان اعدام هاشم آقاجری به دلیل اهانت به مقدسات است. سعید رضوی فقیه را یادم هست که پای تریبون آمد و سخنش را با بیتی از مولانا آغاز کرد که آهنگش هنوز گوش نواز است:
ماهی از سرگَــنِده گردد نی ز دم................................. فتنه از عمامه خیزد نی ز خم
پرده دوم- مسجد دانشگاه- سال هشتاد و چهار
داستان، داستان تلخ دفن شهداست. گروهی مخالف و گروهی موافق (از داخل و خارج دانشگاه). مخالفین بسط نشستهاند و موافقین وحشیانه حمله میکنند، به قیمت له کردن دانشجویان. صحنهی غریبی است. الان که در ذهنم مرور میکنم یاد بعد از انتخابات اخیر میافتم: "به هر قیمتی"...
نماز را جلوی یونیون خواندیم، به جماعت، به اعتراض به مسجدی که ضرارش کرده بودند، پیمان کنارم نشسته بود روی موکتی، پسرها جلوی صف و دخترها هم ته صف. شب، بیست و سی رییس دانشگاه را در بیمارستان نشان داد، نمیدانم چرا دیدن یک پیرمرد در بیمارستان ناراحتم نمیکرد...
پرده سوم- دانشگاه- سال هشتاد و هشت
وزیر علوم به دانشگاه آمده است. هر چند از روز قبل خبر درز کرده بود اما انتظار نداشتم بالغ بر دو هزار نفر دانشجو فریاد بزنند و به "عمرو عاص"، فریبکاری و دروغگوییش را متذکر شوند.
چند روز بعد خواندم چهار تن از اعضای انجمن به یک ترم تعلیق از تحصیل محکوم شدند.
سه شنبه بود که امضا جمع می کردند : "ما دانشجویان دانشگاه .... نسبت به حکم صادره معترض بوده و خواستار تبرئه ...."
امضا کردم، کمتر پیش آمده بود امضایم این قدر برایم شیرین باشد!
برچسبها: دانشگاه