راهی و آهی
راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد ...
فساد در ایران و جهان از نگاه آمار

در شماره جدید مجله اطلاعات اقتصادی و سیاسی، مقاله زیبایی خواندم تحت عنوان "بررسی شاخص فساد مالی در ایران و کشورهای برگزیده جهان" که از اینجا قابل دانلود است.
همان‌طور که انتظار می‌رفت، کشورهای اسکاندیناوی به شکل معناداری در رتبه‌های نخست کمترین فساد قرار دارند. از آن سو، کشورهای آفریقایی/اسلامی/نفت‌خیز مطابق انتظار فاسدترین کشورهای جهان هستند. از سوی دیگر، کشورهای تازه صنعتی شرق آسیا (سنگاپور، هنگ کنگ، تایوان و کره جنوبی) به صورت معناداری نظام اقتصادی سالم‌تری نسبت به سایر کشورههای در حال توسعه دارند. اگر با کشورهای اسکاندیناوی و آمریکای شمالی قابل مقایسه نیستیم، می‌توانیم ببینیم این کشورهایی که تا چند سال پیش وضع بهتری از ما نداشتند، چه کرده‌اند و ما چه کرده‌ایم. این مقاله پیوند نظام سیاسی، فساد اقتصادی و مدرنیزاسیون اقتصادی و سیاسی را به خوبی در قالب آمار نشان می‌دهد.
ایران از 180 کشور جهان، رتبه 133 در زمینه سلامت اقتصادی را در سال 2007 به خود اختصاص داده است. جالب این که رتبه ایران از 87 در سال 2004 به رتبه 133 در سال 2007 در زمینه سلامت اقتصادی کاهش یافته است. دیگر نتیجه تلاش‌های شبانه‌روزی دولت در رفع فساد را خود از این جداول دریابید!

پ ن یک: من نسخه کاغذی مجله را به نسخه اینترنتی ترجیح می‌دهم!
پ ن دو: یک جایی این یارانه درست مصرف شد!
پ ن سه: مجله اطلاعات اقتصادی و سیاسی از جمله مجلات جالب و مفیدی است که یک سالی از کشف آن توسط من می‌گذرد. مجله‌ای با مقالات آکادمیک که قیمت آن فقط ششصد تومان است. من تا حالا فکر می‌کردم فقط مقالات رشته‌های فنی، این قدر منظم و با رعایت اصول آکادمیک در ایران چاپ می‌شوند!

برچسب‌ها:

دانشگاه زنده است
پرده اول- سالن تربیت بدنی دانشگاه- سال هشتاد و یک
جمعیتی که تا پنج هزار تخمین زده می شود از دانشگاه‌های مختلف، در سالن تربیت بدنی گرد آمده‌اند. دخترهای چادری انجمن خواجه نصیر، پسرهای پر جنب و جوش علم و صنعت و همه و همه هر کدام با پلاکارد معرف دانشگاه خود و همراه شعاری. سرود یار دبستانی را به شیوه دانشجویی شاید اولین بار آنجا شنیدم! بسیجی ها که مثل همیشه کم تعداد اما منسجم عمل می کردند، درست مقابل تریبون بیتوته کرده اند (آن موقع اسمشان گروه فشار بود ظاهرا!). در نزدیکی محل سخنرانی طناب داری آویخته شده است. داستان اعدام هاشم آقاجری به دلیل اهانت به مقدسات است. سعید رضوی فقیه را یادم هست که پای تریبون آمد و سخنش را با بیتی از مولانا آغاز کرد که آهنگش هنوز گوش نواز است:
ماهی از سرگَــنِده گردد نی ز دم................................. فتنه از عمامه خیزد نی ز خم

پرده دوم- مسجد دانشگاه- سال هشتاد و چهار
داستان، داستان تلخ دفن شهداست. گروهی مخالف و گروهی موافق (از داخل و خارج دانشگاه). مخالفین بسط نشسته‌اند و موافقین وحشیانه حمله می‌کنند، به قیمت له کردن دانشجویان. صحنه‌ی غریبی است. الان که در ذهنم مرور می‌کنم یاد بعد از انتخابات اخیر می‌افتم: "به هر قیمتی"...
نماز را جلوی یونیون خواندیم، به جماعت، به اعتراض به مسجدی که ضرارش کرده بودند، پیمان کنارم نشسته بود روی موکتی، پسرها جلوی صف و دخترها هم ته صف. شب، بیست و سی رییس دانشگاه را در بیمارستان نشان داد، نمی‌دانم چرا دیدن یک پیرمرد در بیمارستان ناراحتم نمی‌کرد...

پرده سوم- دانشگاه- سال هشتاد و هشت
وزیر علوم به دانشگاه آمده است. هر چند از روز قبل خبر درز کرده بود اما انتظار نداشتم بالغ بر دو هزار نفر دانشجو فریاد بزنند و به "عمرو عاص"، فریب‌کاری و دروغگوییش را متذکر شوند.
چند روز بعد خواندم چهار تن از اعضای انجمن به یک ترم تعلیق از تحصیل محکوم شدند.
سه شنبه بود که امضا جمع می کردند : "ما دانشجویان دانشگاه .... نسبت به حکم صادره معترض بوده و خواستار تبرئه ...."
امضا کردم، کمتر پیش آمده بود امضایم این قدر برایم شیرین باشد!

برچسب‌ها:

اسلامی کردن علوم انسانی و پارازیت‌های سرطان زا!
شاید از داغ ترین بحث‌های این روزها، بحث اسلامی کردن علوم انسانی غربی در دانشگاه‌ها و بحث پارازیت‌هایی است که بر روی شبکه‌های ماهواره‌ای فرستاده می‌شود. شاید اولی به چشم خیلی‌ها بی اهمیت باشد و از آن سو، بحث پارازیت‌ها به دلیل تاثیر مستقیم بر سلامتی انسان‌ها توجه بسیاری را به خود جلب کرده باشد (سرطان زایی، سردرد و سر گیجه و عقیم کردن از معروف ترین عوارض این پارازیت‌های قدرتمند است).
آیا این دو موضوع به هم ارتباط دارند؟ به نظر من صد در صد.
تصور کنید در فرانسه چنین پارازیت‌هایی فرستاده می‌شد. بلافاصله تلویزیون‌ها (ی غیردولتی) به بیان عوارض این پارازیت‌ها می‌پرداختند. روزنامه‌ها به تحقیق در مورد دستور دهندگان به این کار و دلیل ارسال پارازیت‌ها می‌پرداختند. راه‌پیمایی‌های بسیاری به دعوت احزاب مخالف دولت و NGO ها در مقابل نهاد‌های مسئول ارسال پارازیت شکل می‌گرفت. این همه غیر از اقدامات خود دولتمردانی است که در پی فشار "جامعه مدنی"، به خاطر بقای خود (حتی در صورت موافقت با ارسال پارازیت‌ها)، سعی در قطع این پارازیت ها می‌کردند. وزیر مخابرات (یا هر نهاد دیگر مسئول پارازیت‌ها) از سمت خود استعفا می‌کرد و دولت سعی در ترمیم چهره خود و نسبت دادن این کار به خودسری وزارت مخابرات (چه راست چه دروغ) می‌کرد.
در این حادثه دولت مرتکب "نقض حقوق شهروندان" شده است. اقدامی که بر اساس "علوم انسانی غربی"، مشروعیت دولت را زیر سوال می‌برد. از سوی دیگر، طبق علوم انسانی اسلامی (در صورت وجود!) ارسال پارازیت برای "حفظ سلامت اخلاقی جامعه"، "حفظ حکومت اسلامی" و دلایلی از این دست موجه است. حاکم اسلامی خود را قیم مردم می‌داند و تشخیص او این است که سود این پارازیت‌ها بیش از ضرر آن است. در این مورد نیز بر اساس علوم انسانی اسلامی، نظر مردم به عنوان رعیت هیچ ارزشی ندارد، چرا که حاکم اسلامی بر "جان" و مال مردم ولایت دارد.
به نظر شما، علوم انسانی اسلامی چه برکات دیگری برای جامعه خواهد داشت؟

برچسب‌ها:

انسان برای دین، یا دین برای انسان؟
"شکاکیت، سرآغاز ایمان است."*
کتاب "مدارا و مدیریت" نوشته عبدالکریم سروش، انتشارات صراط، کتابی قطور در تبیین یک جامعه دینی است. البته من این کتاب را خیلی وقت پیش خواندم ولی مطلبی که خیلی نظرم را جلب کرد یک سوال ساده درباره ماهیت دین بود:
" آیا انسان برای دین آفریده شده است یا دین برای انسان؟"
نویسنده تعریفی از دین به دست نمی‌دهد با این استدلال که اساسا دین در قالب تنگ تعریف نمی‌گنجد. اما می‌توان سوالاتی در مورد دین مطرح کرد و به این سوالات پاسخ داد. سوال بالا نمونه بسیار خوبی است. در نگاه اول و با دریافت ایدئولوژیک از دین ذهن به سوی گزاره اول می‌رود : " انسان برای دین آفریده شده است." این دریافت سیاسی از دین شدیدا آشناست و پیامدهای آن را دست کم از آغاز انقلاب تا پایان حوادث اخیر می‌توان یافت: "حفظ حکومت اسلامی از اوجب واجبات است."
و چه کسی را یارای انکار آن است که انگیزه قتل‌ها، شکنجه‌ها، تجاوزها و انواع دیگر ظلم در این برداشت از دین است؟
بحثی که مطرح می‌شود بحث اپیستمولوژی است که اساسا فرد در رویارویی با یک پدیده، از آگاهی‌های گذشته استفاده می‌کند یعنی یک پیش-موضع در برابر آن دارد. این مساله در مورد رویارویی با دین هم صادق است. در نتیجه سوال بالا هیچ سفسطه‌‌ای در خود ندارد. (آنان که خود را عین حقیقت می‌دانند با این فرض که تمام تعریف دین را می‌دانند و اساسا دین را همان چیزی می‌پندارند که خود می‌اندیشند، سوال بالا را غلط می‌دانند و از پاسخ دادن به آن طفره می‌روند.)
پرسش کمی فلسفی تر می‌شود اگر از بعد مکان و زمان خارج شویم. آیا یک انسان ورای مکان و زمان، صرفا یک دین را برمی‌گزیند تا جانش را برای آن از دست بدهد؟ یا برعکس، دین "برای" انسان نازل شده است تا او را از این جهان رستگار کند. آیا تناقض نیست که این دینی که هدفش نجات انسان است، بیشتر مایه دردسر او شود تا سودی برایش داشته باشد؟ بیشتر در مورد آن فکر کنید!
* اسکار وایلد

برچسب‌ها:

انسانِ محق، انسانِ موظف
"سفر کنیم
سفر ابتدای بیداری‌ست ..."*
یکی از همکاران از سفر کاری سوئیس آمده بود و تعریف می کرد کجا رفته و چه دیده است. از تمدن آنها می گفت و زیبایی طبیعت که مثل شمال ماست و زندگی مردم آنجا (که نه مثل شمال و نه مثل جنوب ما نیست!) و حفظ محیط زیست و کشاورزی مکانیزه و خانه های یکدست و قطارهایی که به هر ده کوره دسترسی دارند و پلی که ساخته شده و از فراز یک جنگل عبور می کند، مبادا درختی را به خاطر آن قطع کنند. از کشاورزی می گفت که دهاتی نیست و متمول است، ابهتی دارد و از راننده‌ای که در فاصله‌ای مانده به خط عابر پیاده، ایست می کند تا پیاده عبور کند و از همکاران تکنوکرات خارجی که نظم و برنامه و دیسیپلین بر محیطشان حاکم است.
ناخودآگاه یاد کتاب "خاطرات حاج سیاح" افتادم که داستان واقعی یک ایرانی است که در نیمه اول قرن نوزدهم میلادی از اروپا دیدن کرده بود و با سیاحت هر شهری و تماشای تمدن غرب و خیابان های تمیز و قطار و کشتی و سیستم روشنایی گسترده و تئاتر و شعبده و مردان و زنان فرهیخته و ... هر آینه افسوس خورده بود. جالب آنکه در عصر ماهواره و اینترنت، دوست ما که بالاترین مدرک تحصیلی ممکن را دارد، همان قدر حیرت زده است از تمدن غرب و شرمنده از توحش ما که حاج سیاح در بیش از 150 سال گذشته بود! و جالب آنکه حاج سیاح نیز در آن زمان در حد دوست فعلی ما بود و چند زبان می دانست و سوادی حوزوی داشت.
چه شد که این کشورهای اروپایی به اینجا رسیدند و ما به قول همان دوستمان در توحش زندگی می کنیم؟ چه شد که ما رو به جلو نمی رویم و مشکلات بدتر می شود که بهتر نمی شود؟ آیا دولت آنها بهتر از دولت ماست یا ملت آنها بهتر از ملت ما؟
شاه کلید تمدن غرب، همانا انسان مداری (اومانیسم) در عرصه اجتماعی و فرد مداری (individualism) در عرصه سیاسی است. انسان مدرن به عنوان شهروند، شهروندی که حقوقی دارد از جمله حق انتخاب کردن، انتخاب شدن و تغییر سرنوشت خویش. مدرنیته‌ای که نگاهش را از خرافات و عوامل غیر طبیعی برداشته است، جا را برای علم باز کرده است و دین را به جایگاه واقعی خود رهنمون کرده است و معتقد شده است که ما خود رنگ سرنوشت خویش می‌زنیم و این که بالاترین ارزش از آن انسان است.
ما به کجا رفتیم؟ انسانی سنتی که رمه است و به چوپانی نیاز دارد و بالاترین ارزش از آن خداست. انسان به عنوان بنده فقط وظایفی دارد که چوپان اجتماع آن را تعیین می کند. حق حاکمیت الهی است و شاه/رهبر به عنوان دارنده فره ایزدی/ولایت مطلقه، سایه خدا بر زمین است و همه موظف به فرمانبرداری هستند. سرنوشت ما در جای دیگر تعیین می‌شود (یا شده است) و این خداست که همه کارها را انجام می‌دهد و همه چیز را باید از او خواست از پزشکی تا اقتصاد تا سیاست. و به عنوان بنده حقی نداریم و باید به خدا و نماینده او در زمین متوسل شویم و هر چه که می‌رسد خواست اوست و تقدیر است و انسان منفعل تنها چشم به خدا و حکومت دوخته است شاید گرهی از کار او بگشاید که اگر کردند از لطف است و اگر نکردند هیچ حقی برای زندگی به عنوان یک انسان به گردن آنها نیست.
چه باید کرد؟
کتاب " جدال قدیم و جدید ، از رنسانس تا انقلاب فرانسه" از جواد طباطبایی، نشر ثالث را به شدت توصیه می کنم. ببینیم این‌ها که به اصالت انسان رسیدند همین ولایت مطلقه و فره ایزدی را تجربه کردند و کتاب مقدس را ده‌ها بار بازخوانی کردند، به جمهوری روم و دموکراسی آتن باز گشتند و در نهایت دریافتند سیاست کجا، دین کجا و اخلاق کجا که سیاست عین دیانت نیست و اخلاقِ سیاست مختص به خود است. فعلا بخوانیم و ببینیم آدمیانی دیگر چه راهی پیمودند و از درون سنت خود به جایی رسیدند که در مقابل توحش ما، تمدن نام دارد؛ باشد تا دریابیم چه باید کرد.
* حمید مصدق

برچسب‌ها:

یک روز زندگی

" وقتی آدم
ازعدم
و جهان
از جهنم
و سعی از ریشه‌های یاس می‌آید...*"
وقتی ساعت 2:20 شب است و تو از ساعت 12 به رختخواب رفتی و هنوز بیداری، شاید به خاطر یک ساعت چرت بعد از ظهر ...
وقتی به شرکت می‌رسی وکاری برای انجام دادن نداری، شاید به خاطر این که "کار" از اول بد تعریف شده است، شاید به خاطر رئیسی که ندانم کاری و بی کفایتیش از حد گذشته است، شاید به خاطر کارشکنی ناظر کار که رشوه را حق مسلم خود می‌داند، شاید به خاطر حقوقی که دو ماه داده نشده است و با این منوال تا سه ماه دیگر این روند ادامه خواهد داشت ...
وقتی سرت درد می‌کند و خمیازه‌های گاه و بی‌گاه افاقه نمی‌کند، شاید از شدت کمبود خواب باشد یا از پنکه‌ای که سینوزیت را تحریک می‌کند ...
وقتی ساعت 6 بعد از ظهر از کلاس برمی‌گردی و دخترها و پسرها در گرگ و میش غروب روی نیمکت‌های بوفه پشتی می‌خندند، می‌خورند، دود می‌کنند و تو انگار روحی هستی که از میانشان می‌گذری، شاید که این امید است به ترک اینجا که شادشان نگه می‌دارد و کار تو از امید گذشته است ....
* بخشی از شعری از قیصر امین پور

برچسب‌ها: