راهی و آهی
راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد ...
Easy come... easy go
تو تایم‌لاین فیسبوک دیدم با رامین فرند شده رفتم تو پروفایلش. ظاهرا اکانت قبلی رو پاک کرده و پست‌هاش رو هم. فقط یه پست (حداقل پابلیک) داشت easy come...easy go
سرچ کردم، آهنگی اومد که تو لیریکش داشت:
 Sometimes two people just don't get along, it's time to hit the road.

عبارت get along نکردن ما دو تا رو تو آخرین چت بهش گفته بودم، تو صفحه فیسبوکش عضو ایرانی‌ها نورث‌ایسترن شده بود، به جاده زده بود.
 پ.ن.: فردا دفاع می‌کنم.








Sometimes the words, well they're just not enough
مطلب طولانی‌ای نوشته بودم در مورد کودک ماندن استاد حسینی. این که امروز فهمیدم عقده احترام دارد. پاک شد این براوزر احمق اندروید.
خیره
1.در فیلم های ایناریتو (21 گرم، عشق سگی، بابل) سکانس ابتدایی خبره شدن قهرمان داستان به یک فاجعه است: یک سرطانی رو به مرگ، سگ خون آلود و صاحبش که در تصادف مرده و ماشینش که خرد و خاکشیر شده، زن سوار بر اتوبوس تیر خورده.
 
2. به جای بخیه‌های عمل روده‌ خودم نگاه می کنم وقتی شکمم درد می‌گیرد، درد حاملگی به قول دکتر. نگاه نمی‌کنم، خیره می‌شوم و یاد سکانس‌های فیلم‌های ایناریتو می افتم: شخصیت‌هایی که در شُرُف مرگ هستند، راه بازگشت ندارند. این مدت طولانی سکانس‌هاست که بیننده را میخ‌کوب می‌کند، و باعث می‌شود به قول پیکاسو هنردروغی باشد که موجب می شود واقعیت را ببینیم. 
دیدار خائن و مخیون
ع زنگ زد، ساعت 18:40، لحنش خوب بود. گفت تا 20 دقیقه دیگه آزادیم، گفتم هنوز برنگشتم تهران، خداحافظی کردیم.
فایل های ورد زیادی نوشتم شامل دیالوگ های من و ع (حداقل دیالوگ های خودم) و من و دکتر. از خودم دفاع کردم و ع هم باید جاهایی از خودش دفاع کنه. فقط بهش می گم وجدان داشته باش و راستش رو بگو، من هم سعی می کنم همین کار رو کنم.
دزد، خائن
اینها اتهاماتی است که دیشب وقتی چک میل کردم بر من وارد شد. توسط چه کسی؟ دوست صمیمی‌ام. در مقابل این اتهامات از خود دفاع کردم و باید کار به استاد راهنما برسد. هی دیالوگ‌ها با استاد راهنمایم را مرور می کنم و آرام نمی شوم. معمولا بهترین راهبرد در این موارد فکر کردن به بدترین حالت است: دکترایم را ول می کنم، درست موقع دفاع.
مساله این است که فقط موضوع من نیستم، دکتر هم هست، پیرمرد. و حالا برای او باید توضیح بدهم که باید دو مقاله را انصراف دهم و نیز این که کاری که کردم دزدی نبوده. بدی نوشتن به نسبت گفتگو آن است که مجبوری حرف های طرف مقابل را و احساساتش را حدس بزنی. دفاعیات من به این شرح است:
"-دکتر موردی پیش اومده که باید به شما بگم. حقیقتش اینه که چطور بگم، من باید محتویات تزم روعوض کنم و مقاله ای که الان تحت بررسی است رو ویت درا کنم.
+چی شده مگه آقا؟
-حقیقتش داستان به خیلی وقت پیش بر می گرده موقعی که آقای ع برای کمک به من برای نوشتن مقاله و حل مساله تزم یه فرمولاسیون جدید معرفی کرد. این فرمولاسیون بر اساس لیست اسکوئر بود و معایب روش خودم رو نداشت. دقیقا یادم نمی آد ولی فکر کن آقای ع هنوز اون موقع پروپوزالش رو دفاع نکرده بود و بعد از پیشنهاد این روش تصمیم گرفت که تزش رو رو همین مساله تعریف کنه. خب من مقاله IET م با همون روش خودم سر آخر پذیرفته شد، اما روش آقای ع رو بسط دادم که تبدیل به چند مقاله و از جمله همین مقاله ارسال شده شد. حقیقتش بعد از این که آقای ع پروپوزالش رو تعریف کرد، من فکر کردم خب روش های زیادی برای مدل سازی لیست اسکوئر هست و یه جاهاییش جای کار داره مثل کار با داده های آنسینکرونایزد. خلاصه این ایده اصلی آقای ع رو بسط دادم و سعی ام این بود که فرمولاسیون ها متفاوت باشه با اون چیزی که خودش داشت روش کار می کرد، یعنی کپی کاری نشه، یعنس این طور نباشه که اگه دو تا پیپر بفرستیم داور بگه این اونه (کما این که تا حالا کسی نگفته). حقیقتش یه بار که داشتیم صحبت می کردیم با آقای ع اون گفته بود که  من یه ایده بهت دادم، تو هم  یه ایده اگه می تونی به من بده. حقیقتش من هم فکرم این بود که این کار رو جلو می برم و ایده های دیگه ای به آقای ع می دم، کما اینکه همین مساله رو با وای-باس حل کردم و یه روش دیگه بدون اطلاعات ناحیه خارجی خطا هر چند فرمولاسیون همچنان بر اساس ال اس بود و داورا نمی گن این همونه. موقع نوشتن تز هم من خب دیدم ایده ال اس راه حل دقیق این مساله هست و اون روش هایی که بر اساس ال اس بسط داده بودم آوردم و یک بار به آقای ع دادم. خب آقای ع خیلی عصبانی شد که خیانت کردی به من و ایده من رو به اسم خودت تموم کردی. من واقعا همون طور که گفتم این طوری به قضیه نگاه نمی کردم، من فکر می کردم من مقالات خودم رو می دوم و اون هم مقالات خودش رو می ده. اما حالا که کار به اینجا کشیده من تصمیم دارم تمام اون مطالبی که بر اساس ال اس تو تزم نوشتم حذف کنم و همون کارای قدیمی م که یه مقاله IET و یه مقاله ETEP ازش در اومد بیارم. حقیقتش با این اتفاق خیلی شوکه شدم، ولی باز حرف آقای ع برام حجته. یعنی باور کنید اون ایمیلی که آقای ع به من زد این قدر تند بود که اون شب با وجودی که خواب آور خورده بودم تا ساعت 6 صبح نخوابیدم و ساعت نه و نیم هم که پا شدم دیگه خوابم نبرد. بهش ایمیل زدم که می آم پیش دکتر که قضایا روشن شه. باز می گم من فکر می کردم خب من یه ایده از اون می گیرم (و تازه کارش رو کپی نمی کنم بلکه با همون فرمولاسیون مساله رو متفاوت حل می کنم) و بعدش ایده ای در اختیارش قرار می دم که اون هم راه برای مقاله دادن داشته باشه کما اینکه ایده های بد دیتا دتکشن رو برای کاربرد در تراولینگ یا خود روش های فازوریش بهش گفتم و یه روش دیگه که از داده های شبکه بیرونی استفاده نکنه. ولی باز می گم حرف آقای ع برام حجته و حتی شده من دکترا رو تو همین نقطه کنار می ذارم.  ولی می خواستم بگم که یه راه حلی که به ذهنم رسید مقاله ای که الان دارم رو ویت درا کنم و همون مطالب اولیه قبل از مطرح شدن ایده آقای ع رو تو تزم بیارم.
+یعنی کار اون رو کپی کردی؟
-به خدا آقای دکتر درسته ایده همون کمترین مربعاته اما ایده ای که در واقع برای نوشتن دو مقاله داده بود هر دو بر اساس روش دو ترمیناله برای مکان یابی خطاست که اول جریان های دو سمت خط خطا و بعد ولتاژهاش به دست می آن و بعد تخمین مکان خطا انجام می شه در حالی که من جوری فرمولاسیون رو عوض کردم که مکان خطا مستقیم به دست می اد. قبول دارم که هر دو ایده ال اس دارن که آقای ع گفته بود اما فکر نمی کنم هیچ داوری بگه این کپی اون کاره.
+الان می خوای چی کار کنی؟
- من پیشنهادم همون بود که خدمتتون گفتم: محتویات تمام روش هایی که از تخمین ال اس تو تزم آوردم بر دارم و همون روش های قبلی خودم رو بیارم. آهان این یادم رفت دو تا مقاله ای که با روش ال اس الان اکسپت گرفتم، یکی IET یکی الزویر هر دوش بر اساس ال اس ه اما خدا شاهده آقای ع به این صورت مساله ها نپرداخته بود، یکی یافتن مکان خطا با فقط جریان چه سینکرونایزد چه آنسینکرونایزد و یکی استفاده از ولتاژها و جریان های آنسینکروناید از فقط یه پست. یعنی آقای ع اصلا استفاده از جریان خطا رو به خاطر خطای سی تی قبول نداشت، این چطور می تونه کپی محسوب شه؟ می خوام بگم این دو مقاله اکسپتی اگه من اصلا روی این روش های ال اس کار هم نکرده بودم آقای ع کار نمی کرد تو تزش چون می گفت من همه مقالات رو به خاطر استفاده از جریان خطا که اررور داره ریجکت می کنم. باز می گم ایده مرکزی همونه، اصلا من اگه می خواستم دزدی کنم با اون برداشت آقای ع نه تز نه اون مقاله م رو نمی فرستادم خودم بهش. ولی باز می گم حرف آقای ع حجته برام."
نمی دونم در ادامه دیالوگ چی پیش می آد، دکتر سکته نکنه؟ من و ع حرفمون نشه یه وقت سر این که اون بگه دزدیدی و من بگم نه استفاده کردم و بله شاید کارم غیر اخلاقی بوده، هر چند من قبلنم چند جا اشاره کرده بودم حتی تو آز که من این ایده ال اس رو این شکلی در آوردم. می ترسم وسط بحث دکتر غش کنه قلبش ناراحت شه. می ترسم و می ترسم و خوابم نمی بره و دیالوگ های احتمالی رو تو ذهنم مرور می کنم که باعث می شه نذاره بخوابم. از اون سمت هم دکتر س استاد راهنمای ع هست که می گه سر دفاعت اگه بپرسه "این کلیات کار دانشجوی منه شما چی کار کردین؟" هم برای دکتر بد می شه هم برای دکتر س هم  برای خودت. و ع می گفت اینه که نابودش می کنه و حرف ع برام حجته. و من همین طور بیشتر و بیشتر فکر می کنم که من که این مدرک رو نمی خواستم و بیام یه دفعه اپلای کنم چه کاریه. اگه حرف فک و فامیل بذاره، هر چند اگه من برم خارج دیگه فامیلی نیست تا حرفی باشه. هر چند بخوام اگه ریکام بگیرم این رسوایی (اگه بار بیاد) یقه م رو می گیره. چه می دونم ولله، به قول ع، ولله بکل شی محیط.
ماندن یا رفتن، شخصی یا سیاسی
سریال In Treatment از میان انبوه سریال ها مورد علاقه ویژه من بوده است. اگر در یک جمله بخواهم روش روان کاو در مورد بیماران را تشریح کنم، تشخیص "تکرار الگوهای غلط یکسان در عرصه های مختلف زندگی توسط بیماران" بوده است.
"تکرار الگوهای یکسان": به زندگی خود نگاهی بیندازید، زندگی شخصی، کاری، خانوادگی. آشنا نیست؟
من در زندگی خودم یک الگوی یکسان را در زندگی خانوادگی و نظام حکومتی می بینم. نمی خواهم مثل مقالات سیاسی بگویم هر کدام خود یک دیکتاتور هستیم و چنین و چنان. من فقط از زندگی خودم می گویم، شاید برای فرشاد همسایه مان این الگو وجود نداشته باشد.
خانه ای که در شهرستان ساکن آن هستیم یک خانه ویلایی 350 متری 30 سال ساخت هست. بله یک خانه بزرگ، اما کهنه، با معماری بی سلیقه، با دیوارهای فرسوده، با دراورهای زهوار در رفته، با فرش های کهنه، با موکت های پاره، با کتاب های ولو در هر جای خانه که پدرم رها کرده است، با اتاق خواب بدون تختش، با دو اتاق خواب در بالا که عملا انباری است.
اما این همه ماجرا نیست. بخش اصلی ماجرا تسلط مادرم بر این خانه است. یعنی من بارها (به ویژه در این ایام خانه تکانی تصمیمم برای تحول را در میان گذاشته ام، خواسته ام عملی کنم، اما نتوانسته ام. چرا؟ به سادگی، حرف حرف مادرم بود و هست. مادرم به خاک وسواس دارد، یعنی هر چیزی خاک دارد و جابجایی هر چیزی با این که ممکن است فوایدی داشته باشد، اما خاک ها را می ریزد و این از نظر مادرم قابل تحمل نیست. بدین گونه است که خانه ما چند سال است که مثلا آن توده کتاب ها کف ویترین رها هستند. یا آن اتاق خواب ها انباری هستند . من بعد از 2 یا 3 روز اقامت در شهرمان، زندگی در این خانه  برایم غیرقابل تحمل می شود، دلم می خواهد برگردم تهران، جایی که می توانم وسایل خانه را جابجا کنم، وسایل جدید بخرم و به میل خودم نظافت کنم. من این شهر را و زندگی در آن را دوست دارم، اما این خانه و مادرم، نه قابل تحمل نیست، قابل اصلاح هم نیست، باید گذاشت و رفت.
 خب، آیا این  الگو آشنا نیست؟ اگر از آن دسته هستید که به فکر مهاجرت/اپلای هستند، می توانید احساسم را درک کنید، اصلا خود من از همین دسته هستم. بله، خانه ام و وطنم در دست دیگری است و آن دیگری حتی اگر نزدیک ترین کس به من باشد قابل تحمل نیست. و من می خواهم بروم، در جایی دیگر زندگی ای به میل خود داشته باشم، دور از این خانه، دور از این وطن، هر چند هم خانه ام و هم وطنم را دوست دارم، اما آنها را به زور از من گرفته اند.
 
خبر
اون: سلام، چه خبر؟
من: هیچی، امروز دکتر آنتی-دیپرسنت منو از نوروتریپتیلین به سیتالوپرام تغییر داد.
اون: چرا؟
من: نمی دونم، فقط گفتم زیاد می رم تو مود خودکشی.
*بر مبنای یک داستان واقعی
پ.ن.: کتاب "نگاهی به فروغ" از سیروس شمیسا رو تموم کردم و امروز برگردوندم کتابخونه. فوق العاده بود. طبیعتا این پ.ن. در راستای پست بوده است. 
پ.ن.: چون با شمیسا حال کردم، کتاب نظریه ادبی شو گرفتم 22 بهمن بخوانم به حول و قوه الهی.