راهی و آهی
راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد ...
کنفرانس
پرزنتیشن تموم شد. انتظار هر نوع سوالی داشتم: "پس خودت چی کار کردی؟"، "این که میگی قبلا انجام شده"، "تو که رفتی پیپرهای مختلف رو به هم چسبوندی ارائه کردی" ...
ولی اولین نفر می دونی چی پرسید؟ گفت: "مگه تو ایران اینها هست که شما داری روش کار می کنی؟ وقتی هنوز خود گرید تو ایران نیست، مایکروگرید دیگه چرا داری کار می کنی؟"
اول هنگ کردم، یاد احمدی نژاد و ما می توانیم افتادم، گفتم: ...
مهم نیست چی گفتم. منظورش این بود که این مساله شما عقب افتاده ها نیست، این کنفرانس شما عقب افتاده ها نیست، این مساله ماست، اشتباه اومدی داداش، تو اول برو همون برق عادی تو درست کن بعدا بیا روی مایکرو گرید نظر بده.
بدیش می دونی کجا بود؟ این بود که راست می گفت و بد تر از اینکه من هم همیشه این طوری فکر می کنم ولی نمی دونم چرا همین به اصطلاح ریسرچ رو در زمینه های قلنبه ادامه می دم.
خیلی ناراحتم، خیلی، خیلی تلخ بود، خیلی، کنار رودخونه روبروی اولا نشستم و دارم اینها رو می نویسم. منتظرم دوست سهیل امتحان ساعت پنجشو بده بیاد. چی داریم به هم بگیم سلام و تعارف و ایرانی بازی و من که این همه رکم غیر از سلام و احوال پرسی نمی خوام هیچ کدوم از این ها رو بهش بگم.
تازه ماریا رو بگو که وسط کار (درست قبل پرزنیتشن من؟) بلند شد رفت. گوینده گفت دیگه کسی نمونده و من اومدم و گفتم هستم و فایلم رو ریختن و ماریا رفته بود. از کی رفته بود؟ چون من به کنایه صاب کنفرانس 10 دقیقه زودتر از شروع سشن نیومدم فایلم رو بدم و بی نظمی کردم رفته بود؟ چون منو یادش بود؟ یادش بود که یا این طور فکر کرد که من یک دروغ گو هستم، اینجا هم با دیر اومدن کار اپلای رو تکرار کردم؟ شایدم به قول مارمولک اصلا به من فکر هم نمی کنه
خسته ام، قهوه بعد کنفرانس رو خوردم با دختر هندی که موضوع مشترکی داشت صحبت کردم، با میثم صحبت کردم می گه ناراحت نباش تو الی بلی خیلی دلشون بخواد ول کن ماریا رو بیا اینجا...
نشستم کنار رودخونه جلوی اولا منتظر دوست سهیل، باد سردی داره میاد، ولی سردم نیست. خسته ام، خیلی خسته، خیلی تلخ

برچسب‌ها: , ,