راهی و آهی
راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد ...
از دردها
واقعا نمی دونم چیه، واقعا. دوست؟ عشق؟ رابطه؟ شغل؟ "بهتر کردن زندگی مردم"؟ لذت از جوانی؟ آینده؟

نمی دونم مشکل کجاست. نمی دونم چرا چه روز خوبی داشته باشم، چه روز بدی، چه اینکه در طول روز بگم و بخندم چه ساکت باشم و سربه زیر کارم رو انجام بدم، در هر حال آخر شب نا امید و افسرده ام. همه اش با خودم تکرار می کنم: این اون زندگی ای نیست که قرار بود بکنم.
عشق، تنهایی، خدا
"من کاملا تعطیل بودم
اول نشستم جورابهایم را اتو کردم
تنها-حدود هفت فرسخ-در اتاقم راه رفتم..."*


تنها هستم فردا تعطیل است دلم گرفته امروز هم فرصت نشد و دوشنبه که کتابم را بگیرم همه چی به روز اول باز می گردد می شویم همکار دوباره. آن چه می خواستم نشد.

آمدم خانه، دعای کمیل را خواندم ( کمتر از یک ربع برایم طول می کشد) بعد قرآن را برداشتم سوره آل عمران را تا آیه 110 خواندم که تلفن زنگ زد سیهل بود. مریم، عیسی، انکار، کن فیکون

امروز صبح که از خانه سهیل می آمدم باز همان توهم فانتزی را داشتم که در ایستگاه تاکسی ببینمش. تاریخ به بی رحم ترین شکل ممکن دارد تکرار می شود (دارم تکرار می کنم) امروز هم جز موقع سلام و خداحافظی صحبت نکردیم. خیلی تلخ

در تمام سال هایی که تنها بودم این کتاب ها بودند که دوستم بودند، دوستانی که حرف می زدند اما گوش نمی دادند. نمی توانستی باهاشان بیرون بروی قهقهه سر بدهی از خوشی ها و غمها از خدا و عشق ، اصلا از خود کتاب ها باهاشان سخن بگویی و این تلخ است. خیلی تلخ


*قیصر امین پور، "رفتار من کاملا عادی است"

برچسب‌ها: ,

درد
"دردهای من جامه نیستند تا ز تن در آورم،
چامه و چکامه نیستند تا به رشته سخن در آورم،

دردهای من نگفتنی است،
دردهایی من نهفتنی است
...
دردهای پوستی کجا
درد دوستی کجا؟" *
کتاب "مترجم دردها" از جوپا لاهیری شامل چند داستان کوتاه است. لاهیری نویسنده هندی تبار متولد لندن و بزرگ شده آمریکا است. در سریال In Treatment هم در سیزن سوم نویسنده اپیزود Sunil بود.
اولین داستان را امشب خواندم. " شرکت برق اعلام کرد که به مدت پنج روز برق از ساعت هشت شب قطع می شود". و این قطی برق فرصتی بود برای زن و شوهر داستان تا رازهای نگفته خود را برای هم افشا کنند...
چرا این قدر داستان هندی های ساکن آمریکا که همواره سعی می کنند نقبی به گذشته و ریشه خود بزنند، برای خواننده ایرانی جالب است؟
در همین داستان اول مرد بر خلاف زن متولد آمریکا بوده و غیر یک بار در کودکی به هند باز نگشته است. اما رشته تحصیلی او که تا بالاترین سطح ادامه داده است، مطالعات هند است!
آیا داستان شهرستانی های تهرانی شده به این هندی های ساکن آمریکا شبیه نیست؟ شهرستانی هایی که مجبورند در تهران باشند و همیشه چنگ به زادگاه خود می زنند. این درد چیست که بین ما و هندی ها مشترک است؟


*قیصر امین پور

برچسب‌ها: ,