راهی و آهی
راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد ...
عشق، تنهایی، خدا
"من کاملا تعطیل بودم
اول نشستم جورابهایم را اتو کردم
تنها-حدود هفت فرسخ-در اتاقم راه رفتم..."*


تنها هستم فردا تعطیل است دلم گرفته امروز هم فرصت نشد و دوشنبه که کتابم را بگیرم همه چی به روز اول باز می گردد می شویم همکار دوباره. آن چه می خواستم نشد.

آمدم خانه، دعای کمیل را خواندم ( کمتر از یک ربع برایم طول می کشد) بعد قرآن را برداشتم سوره آل عمران را تا آیه 110 خواندم که تلفن زنگ زد سیهل بود. مریم، عیسی، انکار، کن فیکون

امروز صبح که از خانه سهیل می آمدم باز همان توهم فانتزی را داشتم که در ایستگاه تاکسی ببینمش. تاریخ به بی رحم ترین شکل ممکن دارد تکرار می شود (دارم تکرار می کنم) امروز هم جز موقع سلام و خداحافظی صحبت نکردیم. خیلی تلخ

در تمام سال هایی که تنها بودم این کتاب ها بودند که دوستم بودند، دوستانی که حرف می زدند اما گوش نمی دادند. نمی توانستی باهاشان بیرون بروی قهقهه سر بدهی از خوشی ها و غمها از خدا و عشق ، اصلا از خود کتاب ها باهاشان سخن بگویی و این تلخ است. خیلی تلخ


*قیصر امین پور، "رفتار من کاملا عادی است"

برچسب‌ها: ,