1.در فیلم های ایناریتو (
21 گرم،
عشق سگی،
بابل) سکانس ابتدایی خبره شدن قهرمان داستان به یک فاجعه است: یک سرطانی رو به مرگ، سگ خون آلود و صاحبش که در تصادف مرده و ماشینش که خرد و خاکشیر شده، زن سوار بر اتوبوس تیر خورده.
2. به جای بخیههای عمل روده خودم نگاه می کنم وقتی شکمم درد میگیرد، درد حاملگی به قول دکتر. نگاه نمیکنم، خیره میشوم و یاد سکانسهای فیلمهای ایناریتو می افتم: شخصیتهایی که در شُرُف مرگ هستند، راه بازگشت ندارند. این مدت طولانی سکانسهاست که بیننده را میخکوب میکند، و باعث میشود به قول پیکاسو هنردروغی باشد که موجب می شود واقعیت را ببینیم.