"شکاکیت، سرآغاز ایمان است."*
کتاب "مدارا و مدیریت" نوشته عبدالکریم سروش، انتشارات صراط، کتابی قطور در تبیین یک جامعه دینی است. البته من این کتاب را خیلی وقت پیش خواندم ولی مطلبی که خیلی نظرم را جلب کرد یک سوال ساده درباره ماهیت دین بود:
" آیا انسان برای دین آفریده شده است یا دین برای انسان؟"
نویسنده تعریفی از دین به دست نمیدهد با این استدلال که اساسا دین در قالب تنگ تعریف نمیگنجد. اما میتوان سوالاتی در مورد دین مطرح کرد و به این سوالات پاسخ داد. سوال بالا نمونه بسیار خوبی است. در نگاه اول و با دریافت ایدئولوژیک از دین ذهن به سوی گزاره اول میرود : " انسان برای دین آفریده شده است." این دریافت سیاسی از دین شدیدا آشناست و پیامدهای آن را دست کم از آغاز انقلاب تا پایان حوادث اخیر میتوان یافت: "حفظ حکومت اسلامی از اوجب واجبات است."
و چه کسی را یارای انکار آن است که انگیزه قتلها، شکنجهها، تجاوزها و انواع دیگر ظلم در این برداشت از دین است؟
بحثی که مطرح میشود بحث اپیستمولوژی است که اساسا فرد در رویارویی با یک پدیده، از آگاهیهای گذشته استفاده میکند یعنی یک پیش-موضع در برابر آن دارد. این مساله در مورد رویارویی با دین هم صادق است. در نتیجه سوال بالا هیچ سفسطهای در خود ندارد. (آنان که خود را عین حقیقت میدانند با این فرض که تمام تعریف دین را میدانند و اساسا دین را همان چیزی میپندارند که خود میاندیشند، سوال بالا را غلط میدانند و از پاسخ دادن به آن طفره میروند.)
پرسش کمی فلسفی تر میشود اگر از بعد مکان و زمان خارج شویم. آیا یک انسان ورای مکان و زمان، صرفا یک دین را برمیگزیند تا جانش را برای آن از دست بدهد؟ یا برعکس، دین "برای" انسان نازل شده است تا او را از این جهان رستگار کند. آیا تناقض نیست که این دینی که هدفش نجات انسان است، بیشتر مایه دردسر او شود تا سودی برایش داشته باشد؟ بیشتر در مورد آن فکر کنید!
* اسکار وایلد
برچسبها: دین