I sniff, I steal, I kill. I am man.*
فیلم
City of God من را یاد گزارشهای برنامه "در استان" شبکه تهران انداخت، یاد بیجه، یاد چاقوکشیهایی که پسرخالهام از شهر خودمان تعریف میکرد: زاغههایی خرابه، کوچههای کثیف، خارج از تمدن، کودکان بیشمار ولو در کوچهها، فقر، مواد مخدر، خشونت، فحشا. و در این شلوغی حومه ریودوژانیرو، کودکی که دست سرنوشت او را در میان زاغهها بزرگ میکند و به عکاسی رهنمون میکند.
فقر اقتصادی فقر فرهنگی میآورد:
"-کدام یک از شماها میتونید بخونید؟ ببینید روزنامهها از من چیزی نوشتند؟
- من فقط عکسها رو نگاه میکنم!
- من یک کم میتونم بخونم ولی اینها که به من دادی آگهی تبلیغاتیه.
- همه رو بخون، گلوله میخوای؟ اونا باید بفهمن که کی رییسه!"
و من همهاش فکر میکردم شاید در ایران هم ساکنین "شهر خدا"ها بیشمار باشند نه ما آپارتماننشینهای ساکن وسط شهر. وقتی دو ساعت تمام فیلم را میدیدم کاملا مطمئن بودم اگه اینها میخواستند در انتخابات ایران شرکت کنند، انتخابی جز انتخاب همتایان ایرانی خود نخواهند داشت.
*از دیالوگ کودک بزهکار
برچسبها: جامعه شناسی, سینما