کمی بعد از انتخابات بود. کتاب روح پراگ* را خریدم. خواندم و خواندم تا رسیدم به مقاله "فرهنگ در برابر توتالیتاریسم":
"ظرف فقط یک سال، تمام دانشکدههای هنر را عملا نابود کردند، تمام مجلات و نشریاتی را که به هنر و فرهنگ میپرداختند ممنوع ساختند. اکثر روزنامهنگارها، نویسندگان و دانشگاهیان چک خود را در فهرست سیاه یافتند."
و الان که دوباره یاد این مقاله افتادم، در این فکرم آیا آلترناتیوی برای حضور در کف خیابان برای سبزها میتواند باشد؟
"رفته رفته بر شمار کسانی که میکوشیدند از دامی که قدرت همه جا برایشان گسترده شده بود فرار کنند، افزوده شد. گروههای کوچک مردم در مکانهای مختلف – در کلیساها، باشگاههای ورزشی و البته خانههای شخصی- شروع به دیدن هم کردند. اکثر این مردم از زندگی یکدیگر بیخبر بودند، اما همه هدف مشابهی داشتند: جان بخشیدن به زندگی، که قدرت حاکم میکوشید آن را تا حد بقایی زیستشناختی تنزل دهد".
"اپوزیسیون فرهنگی این را هم دریافت که هرگز نباید وارد قلمروی شود که قدرت موجود به شدت بر آن مسلط بود: خشونت. اپوزیسیون فرهنگی دریافت که تنها امیدش محدود کردن مبارزه به حوزهای است که قدرت موجود نتواند با آن مقابله به مثل کند: قلمرو ذهن و روح".
"توتالیتاریسم تهدیدی را که این مقاومت فرهنگی پدید میآورد به درستی درک کرد. به آپارتمانهای شخصی حمله میکرد و آدمهایی را که دور هم جمع بودند تا به سخنرانی، خواندن نمایشنامه، یا مطلبی به سادگی و بی ضرری شعر غنایی گوش دهند بازداشت میکرد".
به اینجا که رسیدم از خودم پرسیدم مبارزه را چه به نمایشنامه و شعر غنایی ؟ اما سطرهای آخر مقاله نشان میدهد در کشور چک، فرهنگ بر توتالیتاریسم پیروز شد:
"در میان مخالفان بازیگران، فیلمسازها و نویسندگانی بودند که رژیم تا آن موقع میپنداشت که در جبههی خودش قرار دارند".
"برای آنهایی که هنوز به قدرت فرهنگ، به قدرت کلام، به نیکی و عشق و به برتری خود بر خشونت اعتقاد دارند، انقلاب پراگ باید الهام بخش باشد."
* روح پراگ، ایوان کلیما، ترجمه فروغ پوریاوری، انتشارات آگه.
برچسبها: انسان مدرن