"مطرود! من میگم از آسمون بمب و توپ و موشک میباره، تو میگی آقا بشین یه کوپ چای بخور. میگم از اینجا برو یه جا سر پناه بگیر. میگی آقا بشین یه کوپ چای بخور. میگم یه فکری برای پسرت ادریس بکن. میگی آقا بشین یه کوپ چای بخور.
"شماها باید برید اهواز یا مسجدسلیمان و اونجاها تا جنگ بخوابه."
"ما جایی نداریم."
"جا پیدا میشه."
"ما تو این شهر به دنیا اومدیم، تو این شهرم میمیریم."
*
"چرا اونجا موندی، جلال ... مقصودم توی آبادان و اونجاهاست؟... میتونستی بیای بیرون، بیای اینجاها، یا هر جا. چند سال اونجاها کار کردی، بسه، چرا اونجا موندی؟"
"هیچی، من چه میدونستم؟ کارهای نبودم. من مریضخونه بودم، خوابیده بودم داشتم کتاب میخوندم، دیدم صدام داره خمپاره و موشک ول میکنه، خودت چطوری؟"
آهی میکشد و به طرف آب نگاه میکند. "مغلوب."
*
پ. ن.: دیالوگ اول بین جلال آریان و مطرود در خانه جلال آریان در آبادان. دیالوگ دوم بین لیلا آزاده (ساکن اروپا از چندین سال پیش از انقلاب) و جلال آریان در پاریس. تاریخ دیالوگها آذر 1359/ نوامبر 1980.
رمان "ثریا در اغما" اسماعیل فصیح 1363 نشر ذهن آویز.
برچسبها: داستان, رمان